شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مدح وزن شعر : فعولن فعولن فعولن فعولن قالب شعر : ترجیع بند
به نـام خـداونـد سـبـحـان،مُـحـمّـدبخوانکآفریدهاست انسان،محمّد! بـخـوان تا خـلایق بـخـوانـند با توبه نـام خـداونـد سـبـحـان،مـحـمّـد
بخوان تا که ویران سرای جهان راکنی سربه سر،رشکِرضوان محمّد بخوان کزدمی برهـمه آفـریـنـشدهی تا ابـد روح وریحـان محـمّد بخوان تا که از کفر،بخشی رهاییبـشـررا به نـیـروی ایـمـانمحمّد بخـوان تاقـبـایل بـدانـنـد زین پسسـیـاه و سفـیـدنـد،یـکـسـان محمّد بخـوان تا خلایـق بـه یکـتاپرستیبـبـنـدنـد تـا حـشـر،پـیـمـان محمّد بخوان تا کنی درد جـهـل بـشررابـه داروی تـعـلـیـم،درمـان محمّد بر افروز و برخلق عالم نشان دهکه ظلمت رسـیـده بـهپایانمحـمّد چه باکی زتحریف تورات وانجیلکه دادیـم مـا بـر تـو قـرآن،محمّد تـوبایـد بـه تـوفـیـق دیـن مـبـیـنتکنی عـالـمـی را مـسـلـمان،محمّد تو باید مـسـلـمان بـیاری به عـالـمهـمانـنـد مـقـداد و سـلـمـان،محمّد تو بـاید هـمـاره ز فـیـض کـلامتببخـشی بشر را ز نو جان، محمّد تو باید که فـرمان دهی برخـلایقخدا این چـنین داده فـرمان،محمّد توبـایـد به قـلـبهـمـه تا قـیـامـتبتابی چو خـورشـید تـابـان،محمّد تـو آغـازی وآخـری یـا مـحـمّــد! تو تا حـشر،پیـغـمـبـری یا محمّد! بخوان ای زآغاز خـلـقت پـیـمبر!بخـوان ای سلامت زخلّاقِ داور! بخـوان تا بـخـوانـنـد با توخـدا رابـگــو تـا بـگـویـنــد«الله اکــبـر» بگونیست کس جزبه تقوی گرامیسـیــاه و سـفــیـدنـد بـا هـم بـرادر تو درغار وخلقند چشم انتظارتبـرآعـالم افـروزتـا صبح محـشر بـه پـا خـیز، ای منجی آفـریـنـش!به پا خیز،ای مصلح خلق،یکسر! به پا خیز وتا حشر،پیغمبری کنز جا خـیز، بر خلق، قـرآن بیاور به پا خـیـز، ما بر تو دادیـم قـرآنبه پا خـیز، ما بـرتودادیم حـیـدر به پا خـیـز،تا بر تو آریـم فـرقـانبه پا خیز، تا بر تو بخـشـیم کوثر به پا خیز، تا کـی به دست پـدرهارود بیگنه زنده در گور،دخـتر؟ به پاخـیز و اعـلام کـن یا مـحـمـدنه زن برده باشد،نه مرداستبرتر هـمه انـبـیـا جـان وتوجـان جانیهمه اولیا جـسـم پـاکـنـد وتو،سر به پا خیز و بشکـن بـتان حـرم رابه دست علی، ای علی را پیـمبر! خـدا رابه اهـل زر و زوربرگـوکه دیگر نه دوران زور است و نه زر تویی گمرهان را به هرعصر،هادیتویی رهروان را به هر گام، رهبر مـسـلـمان بُوَد آنکه در مکـتـب توبوَد یار مـظـلـوم و خصمِ ستمگـر تـو آری تو بـایـد ابــوذر بـسـازیتو مقداد و عمار و سلمان بپـرور تــو آغـازی و آخـری یـا مـحـمـد! تو تا حـشر، پیـغـمـبـری یا محمد! رسولی چو تو نوروفرقان نداردکـتـــابـی هـمـانــنـد قـــرآن نـدارد کـلـیـم آنچه گـوید،کـلام تو گـوید!مسیحا به غیرازدمت جان ندارد پـیـام آوران هر چه دارنـد،دارنـدپـیام آوری چون توسـلـمان ندارد طبـیـبـان روحـند،مـشـتـاق دردیکه جزخاک کوی تودرمان ندارد بدانـنـد تـا روز مـحـشـر،خـلایـقکه نـورچــراغ تـو پـایـان نــدارد جهان چون توهرگز پیـمبرنـدیدهخدا چون تودرمُلکِ امکانندارد بـگـویـیـد پـیـغــمـبــران سـلَـفراکـسـی جز مـحـمّـد مسلـمان ندارد بـگـویـیـد: پیـغـمـبــری جزمحـمّدچو«مهدی»چراغ فروزانندارد بگویید: هر کس جدا شد زمهـدیبـه اسـلام سـوگـنـد،ایـمـان نـدارد بگـویـیـد: جــز دیـن مـا آسـمـانـیبـه کف چـارده مـهـرتابـان ندارد بگویید:شیعه تن است وعلی جانجدا ازعلی هرکه شد،جان ندارد بگـویید:شیعهست در خـطِّ حـیـدرجز این با خدا عهد و پیمان ندارد بگویید: مایـیـم و قـرآن وعـتـرتمسلمان به جزنوروبرهان ندارد بگویید: هر کس جـدا ازعـلی شدبـه محـشر جدایی زنـیـران ندارد بخوانمیثم آن بیت ترجیع خودراکـه قــدر ورا دُرِّغـلـطــاننـدارد تــو آغـازی و آخـری یـا مـحـمـد! تو تا حـشر، پیـغـمـبـری یا محمد!